ماجرای خندهدار عکاسی من از هواپیماها
دیروز عصر که رفته بودم برای عکاسی، رفتم بالای پل تا از این سه پرنده بازنشسته هم عکس بگیرم، اما یه اتفاق جالب افتاد.
ماجرا از این قرار بود که تا رفتم بالا دیدم یه سرباز اون طرف فنس، پشت به من، زیر سایهی هواپیمای اول (IBM) نشسته بود روی صندلی و تو حال خودش بود. صداش کردم تا ازش برای عکسبرداری اجازه بگیرم.
بهش گفتم: سلام سرکار، میتونم از این سه تا پیردختر عکس بگیرم؟!
بنده خدا که تو افکار خودش بود، انگار جن دیده باشه، پرید بالا و گفت: کو پیرزن؟ یالا بگو تو کی هستی؟ بعد شروع کرد داد بزنه و مثلا فرمانده شو صدا بزنه. مرتب میگفت کو پیرزن و دو سه بار با حالت عجیب غریبی مینشست و بلند میشد و میگفت تو چه جوری اومدی بالا؟
بهش گفتم سرکار اولا: مث اینکه تو بجای من ترسیدی؟!! دوما هم این ماشینم کنار بلوار... راحت و بدون هیچ مانعی میشه اومد بالا...
بنده خدا همینطور داد میزد که تو کی هستی و از کجا اومدی؟ پیرزن کو؟ (جالب اینکه همش میگفت پیرزن) گفتم بابا چرا ناراحت شدی. خب عکس نمیگیرم و میرم.
گفت: اگه تکون بخوری بهت شلیک میکنم (نکته اینکه تفنگ هم نداشت. حتی یه بار که رفت طرف صندلیش و من فکر کردم رفته تفنگشو بیاره، دیدم کلاهشه که برداشت و گذاشت سرش.)
میتونستم بدون مشکلی برم، چون اون نمیتونست بیاد این ور فنس، اما به دو دلیل موندم: اول اینکه پیش خودم گفتم علیالقاعده نگهبان بدون تفنگ نمیشه و این بنده خدا هم که قاطی کرده و الآنه که بزنه شل و پلمون کنه. دلیل دوم هم اینکه دیدم اون بنده خدا بجای من ترسیده. پس بهتره آرومش کنم.
خلاصه اینکه بنده خدا یه لحظه فکر کرده بود جن دیده. کلی باهاش حرف زدم که باباجان! آروم باش. منظورم از پیردختر این سه تا هواپیماست، ولی باورش نمیشد.
من که احساس کردم شدیدا ترسیده بود، سعی کردم آرومش کنم ولی باورش نمیشد که منظورم از پیردختر (که اون میگفت پیرزن) این هواپیماهاست. میگفت از کجا باور کنم حرفت درسته؟ (دیگه کمکم فکر کردم داره سر کارم میذاره) بهش گفتم سرکار جون مث اینکه ما رو گرفتی ها!!! ولی جدیجدی فکر میکرد پیرزنی وجود داره. حتی جرأت نمیکرد بیاد لب فنس، تقریبا از 5 متری فنس جلوتر نمیاومد.
بالاخره بعد چند دقیقه صحبت درباره هواپیماها و جنسیتشون، آرامشش رو بدست آورد و قبول کرد منظورم هواپیماها بودن. دیگه تقریبا با هم رفیق شده بودیم، لذا بهش گفتم حالا که قانع شدی بذار دو سه تا عکس بگیرم، اما اجازه نداد و گفت برام شر میشه.
من هم مجبور شدم یه کم از پل بیام پایینتر و یواشکی چند تا عکس بگیرم.
این هم دو تا از این عکسهای پرماجرا: